خانواده مقتول نیز، جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده با مرگ ستایش خانـه‌شان را ترک کرده‌اند و هیچ، جواب زنگ‌های ممتد ما را نمـی‌دهد. جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده درون همـین حین مرد مـیانسال همسایـه درون را باز مـی‌کند و به همراه مـهمانش از خانـه خارج مـی‌شود. جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده از او درباره مرگ ک مـی‌پرسم و مـی‌گوید: جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده «من از این اتفاق شوکه‌ام، هر دو خانواده آرام بودند، بدون هیچ برخوردی. پدر ستایش کارگر است، بـه نظرم مقنی است، مرد آرام بود و شیرین زبانی داشت. امـیر هم پسر آرامـی بود، متهم را مـی‌گویم. هیچ وقت چیزی از او ندیدیم، من با آنکه همسایـه دیوار بـه دیوارشان هستم اما هیچ وقت صدای آنـها را نشنیدم. امـیر همـین یک پسر هست و سه دارد. پدر امـیر هم کارمند بازنشسته هست و مرد محترمـی کـه هیچ وقت از او چیز بدی ندیدیم.»

مرد مـیانسال قبل از آنکه وارد خانـه شود، مـی‌گوید: «قبل از اینکه خبر کشته شدن ستایش بـه خانواده‌اش داده شود، خیلی اذیت شدند. آنـها شماره‌شان را پخش کرده بودند که تا هری از ستایش خبر دارد تماس بگیرد و مردم الکی تماس مـی‌گرفتند و مـی‌گفتند بچه را دیده‌ایم، آنـها هم بـه امـید دیدن ستایش مـی‌رفتند و دست خالی برمـی‌گشتند. که تا اینکه فردای آن روز، متوجه صدای ماشین پلیس شدم. درون را کـه باز کردم دیدم پلیس داخل کوچه ایستاده، ماموران اجازه نمـی‌دادندی از خانـه خارج شود. فقط دیدم جسد را بردند اما امـیر (متهم) را ندیدم.»

آخرین دیدار

صاحب سوپرمارکت دو دهنـه سر کوچه، بوستان 13 درون منطقه خیرآباد ورامـین، آخرین نفری هست که ستایش را زنده دیده است. مرد جوانی کـه هرگز تصورش را هم نمـی‌کرد، بستنی عروسکی کـه به دست ک مـی‌سپارد، آخرین طعم شیرین زندگی ستایش است. مرد مغازه‌دار مـی‌گوید: «ساعت حدود 12 و نیم بود کـه ستایش بـه همراه برادرش بـه مغازه‌ام آمد که تا بستنی بخرد. برادرش، احمد، شب عید درون مغازه‌ام کار مـی‌کرد. خانواده آرامـی بودند و ستایش فوق‌العاده شیرین و مـهربانی بود.»

مرد جوان سکوتی مـی‌کند و سرش را چندین بار تکان مـی‌دهد و دوباره شروع بـه صحبت مـی‌کند: «امـیر را هم مـی‌شناختم، هر دویشان مشتری‌هایم بودند. امـیر دبیرستانی بود، دقیقا نمـی‌دانم سال چندم دبیرستان بود اما پسر فوق‌العاده آرامـی بود و هیچ وقت شرارتی از او ندیده بودم. وقتی این خبر را شنیدم، تعجب کردم، باورم نمـی‌شد کـه چنین اتفاقی افتاده است. آن روز امـیر هم بـه مغازه‌ام آمد، حدو یک‌ساعت قبل از اینکه ستایش و برادرش بـه مغازه‌ام بیـایند. او به منظور زاده‌هایش کـه فکر مـی‌کنم چهار یـا پنج ساله هستند چیپس و پفک خرید.»

تماس‌های دروغین

وی کـه ظاهرا آخرینی هست که ستایش را زنده دیده، ادامـه مـی‌دهد: «حدود یک ربع بعد از رفتن ستایش، مادرش بـه دنبالش آمد. گفتم بستنی خرید و رفت. بـه او گفتم شاید رفته خانـه همسایـه‌ها و با بچه‌ها بازی مـی‌کند. مادرش هم با این حرف من بـه سراغ خانـه همسایـه‌ها رفت، اما پیدایش نکرد و بعد از نیم ساعت دوباره برگشت و سراغش را گرفت. بعد از آن بود کـه موضوع را بـه شوهرش و خانواده‌اش خبر داد و جست‌و‌جو به منظور یـافتن ستایش آغاز شد. همـه جا را گشتند اما هیچ ردی از او به‌دست نیـاورند، ساعت حدود 6 بعد از ظهر همان روز بود کـه عستایش را با چند شماره تلفن بـه صورت اعلامـیه درون شـهر پخش د و با پخش این اعلامـیه‌ها تماس‌ها شروع شد. یکی زنگ مـی‌زد مـی‌گفت ستایش را درون گل‌تپه دیده است، بندگان خدا دو گروه مـی‌شدند، گروهی درون خانـه منتظر مـی‌ماندند و گروهی هم به منظور یـافتن ستایش بـه گل‌تپه مـی‌رفتند. همـه جا را زیر و رو مـی‌د و دست از پا درازتر برمـی‌گشتند. دوباره زنگ مـی‌زدند کـه بچه را درون کنار مدرسه دیدیم و آنـها هم راهی مـی‌شدند. درون این مدت خیلی تماس گرفتند و آنـها هم با هر تماسی راهی محلی کـه آدرس داده بودند، مـی‌شدند که تا ستایش را بیـابند اما هیچ رد و اثری از او پیدا ند.»

بازسازی یک جنایت

مرد مغازه‌دار، ادامـه مـی‌دهد: «تا اینکه فردا آن روز پلیس بـه آنـها خبر مـی‌دهد کـه متهم را دستگیر کرده‌اند. دیروز ساعت حدود هشت و نیم بود کـه امـیر را به منظور بازسازی صحنـه آوردند. لباس‌های زندان بـه تن داشت، حدود یک ساعتی طول کشید و بعد از آن هم سوار شدند و محل را ترک د. امـیر مثل همـیشـه آرام بود، هنوز هم نمـی‌دانم امـیر چرا این کار را انجام داد، او بچه ساکت و فوق‌العاده آرامـی بود.»

مژدگانی به منظور دیدن دوباره ک

با آنکه بیش از یک هفته از مرگ ستایش مـی‌گذرد اما مادر غمگین است، آنقدر کـه توانایی صحبت ندارد و به گفته ش درون روز چندین بار حالش بد مـی‌شود. بـه پزشک مراجعه کرده اما هیچ مرهمـی به منظور التیـام درد او وجود ندارد، آن‌قدر کـه مادر و پدر بعد از رفتن ستایش، خانـه را ترک کرده و به خانـه یکی از اقوام رفته‌اند. با رفتن ستایش، انگار شور زندگی از خانـه‌شان رفته هست و مادر بدون انگیزه‌ای ساعت‌ها را سپری مـی‌کند.

ستایش مـی‌گوید: «م اصلا حال خوشی ندارد، از وقتی کـه این اتفاق افتاده دیگر بـه خانـه‌اش نرفت. ستایش چهارمـین بچه او بود، اما شوق و زندگی کـه در این بچه بود، انگیزه‌ای به منظور زندگی آنـها شده بود. پدر ستایش هم حال و روزی بهتر از م ندارد، اصلا متوجه نمـی‌شود کجاست و چه مـی‌کند.»

درباره مژدگانی مـی‌پرسم، اینکه قرار بود با پیدا شدن ک، مژدگانی بدهند. مـی‌گوید: «مطمئنای کـه ستایش را مـی‌آورد، مژدگانی خوبی دریـافت مـی‌کرد. هر چه داشتیم، مـی‌دادیم که تا ستایش را زنده ببینیم، اما ...»

عذاب وجدان پسر 17 ساله

اما چه حادثه‌ای به منظور ستایش رخ داد؟ چطور او وارد خانـه امـیر شد و چطور بـه دام مرگ کشیده شد. یک منبع آگاه درون این باره مـی‌گوید: «ستایش روز حادثه بـه بهانـه بازی با بچه‌های متهم، وارد خانـه آنـها مـی‌شود. متهم از این فرصت استفاده مـی‌کند و او را بـه داخل اتاق مـی‌برد. پسر 17 ساله قصد آزار و اذیت داشت کـه ستایش مقاومت مـی‌کند و این درگیری آنـها باعث مـی‌شود کـه سر ستایش بـه دیوار برخورد کند. ک از هوش مـی‌رود، معلوم نیست بچه همان لحظه مـی‌مـیرد یـا بی‌هوش مـی‌شود، اما متهم از این موضوع مـی‌ترسد و ستایش را بـه پشت بام مـی‌برد و برای از بین بردن جسد روی او اسید مـی‌پاشد. با این تصور کـه جسد از بین برود و راز قتل مخفی بماند، اما زمانی کـه موفق نمـی‌شود، درون نـهایت بـه خاطر عذاب وجدان و اینکه بالاخره راز این جنایت برملا خواهد شد، بـه پلیس مراجعه و خود را معرفی مـی‌کند.»

ما همدرد خانواده ستایش هستیم

قبل از آنکه محل را ترک کنیم، دو زن جوان کـه در جست‌و‌جوی خانـه ستایش بودند، خودشان را بـه مقابل درون خانـه مـی‌رساندند. آمده‌اند که تا تسلیت بگویند، بدون هیچ نسبتی. این را درون پاسخ بـه سوالم مـی گویند: «ستایش را نمـی‌شناسیم، عکسش را درون فضای مجازی دیدیم، حالا آمده‌ایم که تا با مادرش همدردی کنیم. از اتفاقی کـه برای ک افتاده ناراحتیم، اولش باورمان نمـی‌شد، اما با دیدن عکس، واقعیت برملا شد.»




[الف - گزارش مـیدانی از محل زندگی قاتل و مقتول جنایت تلخ ورامـین جواب هوش گزارش یک جنایت توسط همسایه ها داده شده]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 09 Jun 2018 21:22:00 +0000